هنوز هر روز با خودم کلنجار میرم ......
درد منم همین بود که جوابت به من نمیدونم بود .....
اگر یه نه قاطع میگفتی من مشکلم حل میشد .....
اما این نمیدونمه که قفل میشم روش .....
و در پی این نمیدونمت هزاران چرایی که برام بوجود میاد .....
دو دوتا چارتایی که جواب نداره .....
تو خواب دیدم که یه روز به این جواب میرسم .....
اون روزی که دیگه دیره ......
اون روزی که از پول رد شدن و همه چیز برای زندگی فراهمه ....
اما تو نیستی .....
من در ذهنت جز خاطره ای مبهم نیستم و تویی و خوشبختی ......
اما میخوام بیام به سمتت .....
اما با چه اشتیاقی ......
با اشتیاقای کور شده ای که همش باعثش تو بودی ......
تو ذهنم داری نقش یه ادم بی معرفت و میگیری ......
و این بی معرفتی تو دلم و داره تبدیل به سنگ میکنه ......