NASSER SIRJANI

وبلاگ شخصی ناصر سیرجانی

NASSER SIRJANI

وبلاگ شخصی ناصر سیرجانی

my life

I wanna write what l 'm thinking about

i don't care is that true or not

 i'm tired . Because everyday i wanna speak english

i hafta abandon smoking

and 1000 work what i gotta do that

today is start time 

i'm ganna start for getting all of that true

ای کاش

نمیدونم چی بنویسم ......

انگار که دریاچه افکاری که پر شده از تو خشکیده ....

یک تنگه عمیق در ذهن من بوجود آوردی که نمدونم کی پر از آب حیات میشه و کی خالی ......

سعی میکنم خالی باشه ...

چون واقعا اذیت کنندس .....

بعضی وقتا هم این تنگه از پر بودن آب انقد زیاد میشه که طغیان میکنه و وحشی میشه .....

انقدر وحشی که فقط با نوشتنه که میتونم آروم شم .....

وگرنه میترسم مغزم از تو منفجر بشه ...

نمدونم چه سرطانی به جون مغز من انداختی که بعضی وقتا از وجودت تهی میشم و بعضی وقتا به حال انفجار میوفتم .....

و از همه اینا بی تفاوتی توهه که سخت تره .....

ای کاش میفهمیدی ......

ای کاش ......

پی در نوشت

هنوز هر روز با خودم کلنجار میرم ......

درد منم همین بود که جوابت به من نمیدونم بود .....

اگر یه نه قاطع میگفتی من مشکلم حل میشد .....

اما این نمیدونمه که قفل میشم روش .....

و در پی این نمیدونمت هزاران چرایی که برام بوجود میاد .....

دو دوتا چارتایی که جواب نداره .....

تو خواب دیدم که یه روز به این جواب میرسم .....

اون روزی که دیگه دیره ......

اون روزی که از پول رد شدن و همه چیز برای زندگی فراهمه ....

اما تو نیستی .....

من در ذهنت جز خاطره ای مبهم نیستم و تویی و خوشبختی ......

اما میخوام بیام به سمتت .....

اما با چه اشتیاقی ......

با اشتیاقای کور شده ای که همش باعثش تو بودی ...... 

تو ذهنم داری نقش یه ادم بی معرفت و میگیری ......

و این بی معرفتی تو دلم و داره تبدیل به سنگ میکنه ...... 

و من هنوز

بعضی از روزا واقعا فراموش کردنت سخت میشه . . . 

اما چه کنم . . . ؟ 

روزایی که دلتنگیم بیش از اندازه میشه و بغض همنشین من میشه . . .   

انقدر سخت میشه که ثانیه ها به کندی میگذره ....

اما کی میفهمتت ..... ؟؟؟ 

هیچ کس ...... 

درد منم از اینجایی شروع میشه که دوست داشتم من و درک کنی و بفهمی .......

اما نه .... نشد .....

انگار آزردن من بخشی از وظایف روزانت شده بود .....

حالا منم و تو خیالاتم یک تو که با منه ..... بخشی از منه ......

کسی که کنارم ..... نه روبروی من .....

دلتنگی و تنهایی مثل بتکیه که هر روز به سرم کوبیده میشه و به روم نمیارم ........ 

مهربانیت برای خودت خوب بود ......

من اشتباه کردم ......

اشتباهی که دیگه دوست ندارم دل بدم ......

دلی که به دست هر کسی بدی میشاشه بهش .....

و این طور میشه که به جنس مخالف فقط به چشم رفع نیاز دیده بشه و نه بیشتر ......

و من هنوز احمقم که هنوز نفهمیدم .......

بعله اقا ناصر

فراموش کردن خیلی سخت است اما اصلاً دلیلی ندارد که بگذارید آسیب ببینید و یا با شما بدرفتاری شود. شما لایق بهترین‌ها هستید!

خدا رو شکر

الان که زمان داره کار خودش و میکنه و خودم و خودت و تو خودش حل میکنه و فقط فراموشی میمونه .....

الان که سرد شدم و به عقب نگاه میکنم هیچ حسی و احساس نمی کنم ..... 

الان که فاصله دل هامون به اندازه یه آسمون شده .....

خندم میگیره ..... از حماقتم .....

پیشنهاد به تو اشتباه بود .....

خدا رو شکر می کنم ..... خدا رو شکر میکنم که نشد .....

وگرنه الان با خون دل و زمان مشکل حل نمیشد .....

الان که نگاه میکنم  ..... تو پتانسیل به مرز جنون رسوندن من و داشتی و خدا رو شکر که از این سلاح مرگبار تو قصر در رفتم ..... 

نمدونم .... شاید برات میشدم یه سیبل ..... یه سیبل انتقام از تمام مردای بد زندگیت ...... 

الان راحتم ..... اما اگر میومدی حتما به فاک عظما میرفتم ...... 

به خدا میسپارمت و آرزوی سیل خوبی ها تو زندگیت و دارم ....

قربانت ..... یه رها یافته از دست تو .......

که شاید باز پیدا شی .....

بعضی وقتا انقدر فشار روانی رو روانت تاثیر میذاره که به حالت پاشیدن جسمانی از هم می افتی ..... 

در این برهه از زمان یک تراک از یه آهنگ خوب مایه آرامشت میشه .... بهت روحیه میده ..... بدون هیچ ربطی به موضوع آهنگ .... یک اهنگ عاشقانه ..... برای تو ...... برای ارامشت .....

بعد از دو سال به طور اتفاقی این آهنگ و میشنوی ......

هدیه این موسیقی فقط بغضه به تو .....

بغضی که لحظه های مذاب و گداخته زندگیت و یادآوری میکنه بهت ....

آره ..... هر کسی از این لحظه ها طعم های تلخ داره ..... 

اما اون کسی پیروزه که خون گریه میکنه اما ادامه میده ...

6

بعضی وقت ها عشق و خواستن جای خود را به نفرت و انزجار و عصیان می سپارد . شاید موقتی باشد اما نمی شود این جایگزینی را کتمانش کرد ....

خورد شدن ها در راه خواستن ، پس زده شدن با دست هایی پر از التماس ..  

نه ! من آدم این خورد شدن ها و شکسته شدن ها نیستم و نمی توانم باشم . هر چقدر که خواستن و دوست داشتن تمام وجودم را گرفته باشد باز هم حس وجودی ام مثل گرگ پیر و خسته که حتی از تفنگ هم هراسی ندارد می شود .

چه خواهد شد ... چطور خواهد شد .... 

همیشه از این حس یکطرفه فرار می کرد .... دوست داشت این دل،  غمگین و عاصی باشد اما به قلبی که بسته است دخیل نبندد ... 

به آدم غم زده تنها که خواهش های پی در پی  در راه نیاز عاطفه دار ...

عاقبت تفی به صورتش تقدیم خواهد شد ......


اردیبهشت 98