نمیدونم ، بعد رفتن اولی که باید می رفت و وجودش اضافی بود ، دومی هم رفت، که نباید می رفت.
واقعا امسال با مزخرفات زیادی شروع شد . فکر می کردم که بی پولی بدترین درده ! اما ! حالا بحث های خاله زنک بازی و قضاوت های زود و بی فکری و دو بهم زنی هایی که دامن من از همه جا بی خبرم هم گرفت ! واقعا دل خوش و با پول نمیشه بدست آورد . هر چقد پول بریزی به پای اعصاب خورد و بخوای خودت و مشغول کنی مثل مسکن خوردن برای درمان سرطانه .
واقعا از حماقت خیلی ها تعجب می کنم . از مقاومت شدیدشون برای فهمیدن یک مطلب . خودشون و به در و دیوار میزنن که نفهمن .
واقعا زندگی انقدر سختی داره ؟ واقعا من باید این همه فشار تحمل کنم ؟ واقعا من باید از شدت استرس از حماقت دیگران که ممکنه زندگی من و تباه کنه در رنج باشم ! ؟ نمیشه و نمیخوام که بشه !
تنها راهش دوری از گزند انسان های بیشعوره بی نزاکته ! اما مگه میشه ! مگه میتونم فرار کنم !
حتما باید بتونم بجنگم . وگرنه نابود خواهم شد !
بجنگم برای اثبات بیشعوری به آدم های بیشعور . . .
اما چه فایده !
نمدونم ! هر چی می رم جلو تر پیچیده تر میشه !
بیخیال !